ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

ســلــولِ بـی مـــرز

وقتی ازم دوری از سایه میترسم .....

-

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ب.ظ
نمیدونم چرا اینجوری شد , دست خودم نبود اصلا انگار , سرمو که گذاشتم رو کتاب و فاطمه دستش رو گذاشت رو کمرم زدم زیر گریه . دیگه گریم گرفته بود , خیلی وقت بود که نگهش داشته بودم , نمیخواستم تو مدرسه گریم بگیره , اَه . . .
دلم پُر بود , خیلی , هنوزم هست دلم میخواست بشینم یه جا و تا چند ساعت فقط گریه کنم ولی سعی کردم نزارم ادامه پیدا کنه , دستِ خودم نبود که شروع شد وگرنه من هیچ وقت سر کلاس نمیزدم زیرِ گریه .

+ خدایا فقط کمک کن زودتر تموم شه , بیش تر باید بگذره ؟!!

+ post/75
17خردادِ 95 = تموم نشد . . .


۹۵/۰۸/۱۵
پَـر یـا